نوشته شده توسط : یک زن

 بسم الله الرحمن الرحیم

با نام تو آغاز میکنم و سوگند یاد میکنم که جز حقیقت نگویم!

اصلاً چرا باید دروغ بگویم؟اینجا مگر چه کسی مرا میشناسد؟اینجا مگر دروغ گفتن دردی از من دوا میکند؟

اصلاً مگر اینجا من برای کسی مینویسم؟مگر هدفم چیزی بیشتر از خالی کردن عقده های چندین ساله ام است؟

خدایا!

خودت بهتر میدونی اینجا چه خبره؟بازم خوبه که تو هستی و دلم به این خوشه که یکی این همه نامردی رو میبینه و ثبت و ظبط میکنه.حالا بزار هر چقدر دلش میخواد بگه تو توی توهماتی!بزار بگه همه حرفات دروغه!بزار بگه من هیچکدوم از این بلاها رو سرت نیاوردم!بزار بگه....اونقدر بگه تا نفسش بند بیاد

ازش بیزارم

خیلی وقته به نهایت انزجار رسیدم،همون وقتی که دیدم فرصتهایی که در طول مدت صیغه و عقد بهش دادم فایده نداره و بعد از ازدواج و زیر یک سقف رفتنمون هم نمیخواد در حق من شوهری کنه،همون وقتی که برام مسجل شد که گذشته ای که داشته از اون یه آدم روانی ساخته که بیخودی دست به آزار و اذیت من میزنه،...

همون وقت بود که تصمیم گرفتم تا پای بچه  ی بیگناهی نیومده راهمو ازش جدا کنم.(اصلاْ از اولش هم بیخود دلسوزونده بودم براش!به درک که خودکشی میکرد،مگه قراره هر خواستگاری که جواب رد گرفت و خودکشی کرد گناهش رو به پای دختر بیچاره بنویسن)اما توی دادگاه چی شد؟حالم بد شد،سرگیجه گرفتم و ولو شدم رو زمین.با هر بدبختی بود خودم رو رسوندم خونه و تا چند روز وضعم همین بود و در نهایت با کمال تعجب فهمیدم که باردار هستم!

خیلی با خودم کلنجار رفتم که کار رو یکسره کنم و صداش رو هم در نیارم.به خودم میگفتم طلاق میگیرم و بعدش خودمو گم و گور میکنم یه جایی که دستش به من و بچم نرسه،اما باز هم دلم براش سوخت،نتونستم خودم رو راضی کنم از بچش محرومش کنم.نتونستم به خودم این اجازه رو هم بدم که به جای اون بچه تصمیم بگیرم.

نتیجه چی شد؟شد اینکه الان شش ساله دارم تحملش میکنم و یه بچه دیگه هم به ما بخشیدی ولی اون هنوز آدم نشده،مرد نشده،نفهمیده که پدر شده،و روز به روز بدتر از روز قبل شد

خیلی دلم یمخواد بشینم پیش یکی که دیوونه بازیهای اونو باور کنه و بفهمه که چطور ظاهر سازی میکنه حرف بزنم.

خیلی دلم میخواد به یکی سیر تا پیاز ماجرا رو بگم و بهم حق بده که دیوونه بشم

خیلی دلم میخواد...

توان نوشتنش رو هم ندارم.وقتی به کارهاش و بلاهایی که سرم اورده فکر میکنم اونقدر به قلبم فشار میاد که حتی نمتونم بنویسم



:: بازدید از این مطلب : 208
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یک زن

 

من متولد می شوم، رشد می كنم تصميم می گيرم و بالا میروم. من گياه و حيوان نيستم. جنس دوم هم نيستم. من يك روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترين ها !

من را با باورهايت تعريف نكن ! بهتر بگويم تحقير نكن!
آری من با جدا شدن از تو دوباره متولد میشوم...

بعد از این من آنطور كه خود می پسندم لباس مي پوشم ،قرمز، زرد، نارنجي ، براي خودم آرايش مي كنم،گاهی ملایم،گاهي غليظ

تنها برای خودم می رقصم گاهی آرام و گاهی تند

مي خندم بلند بلند بي اعتنا به اينكه بگويند خجالت نمیکشد،مطلقه است و میخواهد جلب توجه کند،میخندم،با کودکانم بازی میکنم و میخندم...بلند بلند میخندم تا صدای هق هق گریه های خودم را دیگر نشنوم .

براي خودم آواز می خوانم حتی اگر صدايم بد باشد و فالش بخوانم کودکانم از شنیدن صدای من لذت میبرند،تو را از شنیدن صدای خودم محروم خواهم کرد...

مسافرت میروم بدون مرد،تنها من و کودکانم،همه جا را میگردیم،بگذار بگویند مطلقه شده...بگذار هرچه میخواهند بگویند.

حرف می زنم، ياوه می گويم و گاهي شعر، اشك ميريزم! من عشق می ورزم......ـ
بعد از این
من می انديشم... من نظرم را ابراز ميكنم حتي اگر بی ادبانه باشد و مخالف ميل امثال  تو، فرياد می كشم و اگر عصبانی شوم دعوا می كنم...

 حتی اگر تمام اين ها با آنچه امثال تو از مفهوم يك زن خوب در ذهن دارند مغاير باشد.

زن من يك موجود مقدس است؛ نه از آن ها كه تو در گنجه می گذاريشان يا در پستو قايم مي كنی تا مبادا چشم كسي به آنها بيفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند. در قاموس زن من تن سپردن به دست مردی چون تو حرام است،حتی اگر آن مرد شوهرش باشد،

مردی که هر وقت هر چه دلش بخواهد بگوید،که چون مرد است هر طور که بخواهد رفتار کند،که هیچ ملاحظه ای در رفتارش با زنان دیگر نداشته باشد،که زنش را با زنان هرزه یهودی،با بازیگران هالیوود مقایسه کند،و از او بخواهد ظاهرش را مانند آنان کند اما باطنش شبیه زنان در پستو خزیده عهدهای قدیم باشد،و هیچ حقی برای خودش و زن بودنش قائل نباشد،چطور میتواند محرم به شمار بیاید.

زن من مجبور نیست تنش را به کسی که قلبش با او نیست هدیه بدهد.

زن من يك موجود مستقل است.نه به دنبال تكيه گاه می گردد كه آويزش شود، نه صندلی كه رويش خستگي در كند و نه نردبان كه از آن بالا برود. زن من به دنبال يك همسفر است، يك همراه، شانه به شانه.

زن من به دنبال مردیست که گاه او تکیه گاهش باشد و گاه بر عکس،که گاه او محبت کند و گاه مهر دیافت کند....

در خانه زن من كسی گرسنه نيست ،بچه ها بوی عرق نمي دهند،لباس ها كثيف نيستند و هميشه بوی عطر غذا جريان دارد؛

اگر عشق باشد،زندگی باشد!

 

زن من يك موجود سنگی بی احساس و بی مسئوليت نيست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداكاريش ، احساسش و... را برای مردی که لایقش نباشد خرج نمیکند!

زن من تا جايي كه بخواهد تحصيل می كند، كار می كند، در اجتماع فعال است و براي ارتقاء خويش تلاش می كند. نه مانع ديگران می شود و نه اجازه می دهد ديگران او را از حركت بازدارند. گاهي براي همراهی سرعتش را كم مي كند اما از حركت باز نمی ايستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور

فطرت در او بیداد میکند!

من يك زنم ... نه جنس دوم... نه يك موجود تابع... نه يك ضعيفه ... نه يك تابلوی نقاشی شده، نه يك عروسك متحرك براي چشم چرانی، نه يك كارگر بی مزد تمام وقت، نه يك دستگاه جوجه كشی

من سعي مي كنم آنگونه كه مي انديشم باشم ، بي آنكه ديگري را بيازارم... ورای تمام تصورات كور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

 باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خيانت كنم، بی تفاوت و بي احساس باشم، بی ادب و شنيع باشم، بی مبالات و كثيف باشم. اگر نبوده ام و نيستم ، نخواسته ام و نمی خواهم...

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می كند.

من به زن وجودم افتخار مي كنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنيا افتخار میکنم و تنها مردی را مرد میدانم که یک زن را اینگونه میبیند و تحسین میکند

و از تو بیزارم برای همیشه 



:: بازدید از این مطلب : 225
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یک زن

 

سلام

 

نمیدونم کی این مطلب رو میخونی

اما اومدم که از همینجا بهت بگم که دیگه حالم از تو و خودم به هم میخوره

از تو به خاطر اینکه با وجود اینکه به من و حضورم نیاز داری اینهمه سال زجرم دادی و میدی

از خودم به خاطر اینکه با اونهمه موقعیت خوبی که برای ازدواج داشتم دلم به حال تو و دیوونه بازیهات سوخت و به عقدت در اومدم،و بعد هم وقتی تو همون دوران بهم ثابت شد که چه ادم چشم سفید و بی ارزشی هستی ازت جدا نشدم.

حالا با وجود دو تا بچه مجبورم که ازت جدا بشم،به خاطر بچه هام هم که شده باید ازت جدا بشم،

اینجایی که الان من ایستادم یه قدم اونطرفترش دیوونگیه،یه نیگا به بچه هامون بنداز،دارن تو جهنمی که ما هیزماش هستیم میسوزن

بی وجدان،نامرد

مگه من با تو چه کرده بودم جز خوبی؟

مگه من به تو چی داده بودم جز محبت؟

مگه من با تو دورنگی کردم؟

مگه من به تو دروغی گفتم؟

مگه من نبودم که همه دروغهاتو باور میکردم و به روت نمیاوردم؟

مگه من نبودم که از همه خیانتهات خبر داشتم و صداشو در نمیاوردم؟

.

.

.

چرا اینقدر در حق من ظلم و جفا کردی و میکنی؟

هر چه کردی کردی،اصلا خوب کردی،چرا طلاقم نمیدی راحتم کنی؟

چرا میزاری اینقدر دوندگی کنم؟

ببین عروسی که بدون خرج کردن حتی یک ریال،بدون عقد و عروسی و خرید عقد،با همون ماشین جهازی که باباش داده بود به خونه بلوکی که تو روستا اجاره کرده بودی(و اجاره ش رو هم خودش میداد)الان داره میلیون میلیون خرج میکنه تا خودش و بچه هاش رو از دست توی روانی خودخواه بی خاصیت نجات بده.

وکیل گرفتم

برای طلاق مصمم هستم

تو رو خدا اذیتمون نکن

مادرت رو هم که بهت رسوندم و تو رو هم بهش

دیگه دست از سر ما بردار

تمام زندگیم که تباه شد،جوونی و زیباییمو که از دست دادم،موقعیتهای عالی تحصیلی و شغلیم رو که به خاطر تو از دست دادم،موقعیتهای اجتماعیم رو که به اجبارهای موذیانه(که به زبان میگفتی برو و در عمل...) تو از دست دادم

ببین حالا از من هیچی نمونده جز یه زن چاق و بیسواد و ضعیف که کمرش رو به زور راست میکنه و هنوز ۳۰ سالش نشده شبها از درد پا خوابش نمیبره،بزار بقیه عمرم رو به دلخوشی بزرگ کردن بچه هام و به ثمر رسوندنشون دلخوش باشم و زندگی کنم،

میدونم که شرایط بهتری در انتظارم نیست،اما همین که تو کنارم نباشی و زجرم ندی برام کافیه

تو خیلی بدی،وحشتناکی

اونقدر خودخواهی که خودت هم از خودت بدت اومده اما حاضر به قبولش نیستی

تمام عقده های حقارت بچگی و نوجوونی و جوونیت رو سر زندگی منی که اونهمه در حقت فداکاری کردم خالی کردی،دیگه دست از سرم بردار و زجرم نده.

مطمئن باش اگر به هر دلیلی نتونم به همین زودی ازت جدا نشم خودمو میکشم

گفتم که"اینجایی که من ایستادم...."



:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد